دوشنبه ۱۷ شهریور ۰۴ | ۱۰:۱۱ ۰ بازديد
از آنجا که خیابانها روشن نبودند، تاریکی بر آنها حاکم میشد و تنها زمانی آرام میگرفت که شخصی ثروتمند از دیدار دوستی به خانه بازمیگشت، یا گروهی از خوشگذرانان دیرهنگام از ضیافتی بازمیگشتند، زمانی که درخشش مشعلهایی که توسط همراهانشان حمل میشد، برای لحظهای نمای خانهها را برجسته میکرد، یا نور قرمز بر شیشههای تراکت الماس آنها میتابید و همه چیز را در تاریکی عمیقی فرو میبرد و ناپدید میشد. وضعیت معابر به نفع بسیاری از افراد بیبندوبار بود، آنها آزادانه پرسه میزدند و به کسانی که وظیفهشان خارج از شهر بود، آسیب میزدند.
از سال ۱۵۵۶، در زمان سلطنت ملکه مری، «افراد تنومند با قدرت بدنی مناسب» برای قدم زدن در خیابانها و مراقبت از شهر در شب منصوب شده بودند؛ برای محافظت از افراد در معرض خطر، دستگیری افراد مظنون، هشدار دادن به خانهداران از خطر با آتش و شمع، کمک به فقرا، دعا برای مردگان و حفظ صلح. این افراد تنومند به عنوان نگهبان یا ناقوسبان شناخته میشدند؛ برای هر بخش، یکی از آنها منصوب میشد که وظیفهاش عبور از منطقهای بود که او از آن محافظت میکرد و ناقوس خود را به صدا در میآورد.
تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنو میگوید: «و هنگامی که این کار متوقف میشد، او با اشعار خود، متناسب با فصول و اعیاد سال، به اربابان چسبان و معشوقههای خود سلام میکرد و از آنها میخوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن که به چراغهای خود نگاه کنند.» در سومین سال سلطنت شاه چارلز دوم، در حالی که سر جان رابینسون شهردار شهر لندن بود، او و شورای عمومیاش دستورات مختلفی برای خدمات بهتر این نگهبانان صادر کردند. اصلیترین این دستورات این بود که هر نگهبان باید با یک پاسبان و یک مأمور که از ساکنان بخشهای مربوطه انتخاب شدهاند، همراه باشد که به نوبه خود موظفند از ساعت نه شب تا هفت صبح، از جشن میکائیل تا اول آوریل و از آن تاریخ تا ۳۱ مارس، از ساعت ده شب تا پنج صبح، داوطلبانه در نگهبانی از شهر خدمت کنند.
با این حال، این قوانین با جدیت اجرا نمیشد؛ داوطلبان اغلب تمایلی به انجام وظیفه نداشتند، یا وقتی از ترس جریمه به خارج از کشور میرفتند، معمولاً وقت خود را صرف مشروبخوری در میخانهها میکردند، به طوری که، همانطور که دلان میگوید، «همانطور که تجربیات روزانه و غمانگیز نشان میدهد، بسیاری از افراد شرور که قادر به انجام پلیدترین شرارتها هستند، در آنجا میخزند.» نه کن تنها کسانی که با شمشیرهای کشیده، از ایوان عمیق یا پشتبامهای پناهگاه به امید ثروتمند شدن به قیمت همسایه خود، بیرون میپریدند، باید از آنها وحشت داشت. در آن زمان رسم بود که دستههای بزرگی از جنتلمنهای جوان بعد از رفتن به خیابان یا شام، به صورت دستهجمعی پرسه بزنند.
آنها که از شراب لذت میبردند و مشتاق ماجراجویی بودند، آنقدر شجاع بودند که در کمین شهروند صادق مینشستند و همسرش را میربودند، نگهبانی را میزدند و فانوسش را میشکستند، تابلوهای راهنما و آچار را رنگ میزدند، صندلی راحتی را واژگون میکردند و باربرها را از پا در میآوردند، زیر پنجرههای افراد خوابآلود آهنگهای شاد میخواندند و شوخیهای عجیبی میکردند که با شور و نشاط و روحیه بالا انجام میدادند. از جمله کسانی که در چنین ورزشهای نامقدسی چهرههای برجستهای شدند، پسر ارشد پادشاه، لرد دوک مونموث، بود. او و نجیبزاده جوانش از آلبمارل – پسر آن سرباز شجاع که اکنون درگذشته بود و در بازگرداندن اعلیحضرت او نقش مهمی داشت – به همراه حدود هفت یا هشت مرد جوان، در یک صبح یکشنبه در حین گشتزنی خود با یک سرباز مواجه شدند که چهره عجیب و غریب و سنگینش برای ذهنهای شادشان به عنوان یک وسیله مناسب برای سرگرمی به جای چیزی بهتر، مناسب بود.
بر این اساس، آنها با کلمات خشن و تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنفاده بیتشریفات به او حمله کردند، که او از آن بیزار بود، و به تهدیدهای خشن و ضربات زیادی رسید، که تنها زمانی پایان یافت که آن مرد بیچاره با دست و پاهای کشیده و کاملاً مرده روی پیادهرو افتاد. سر چارلز سدلی و لرد بروکهرست نیز به دلیل شرکت در بخش دیگری از آنچه “لذت و عیاشی” نامیده میشود، قابل توجه بودند، زمانی که “آنها تمام شب تقریباً برهنه در خیابانها بالا و پایین میدویدند، در نهایت دعوا میکردند و توسط نگهبانان کتک میخوردند و تمام شب دست میزدند.” تنها در سالهای پایانی سلطنت شادمانه پادشاه بود که «اختراعی مبتکرانه و مفید برای خیر این شهر بزرگ، که برای تأمین امنیت اموال، املاک و جان افراد طراحی شده بود.
برای جلوگیری از آتشسوزی، سرقت و سرقت از خانهها، و چندین تصادف و تلفات ناشی از سقوط که انسان به دلیل راه رفتن در تاریکی در معرض آن قرار میگیرد» معرفی شد. این طرحی برای روشن کردن خیابانها بود، با قرار دادن یک چراغ نفتی در مقابل هر دهمین خانه در هر طرف مسیر، از جشن میکائیل تا لیدی دی، هر شب از ساعت شش تا دوازده، که از شب سوم پس از هر ماه کامل شروع میشد و در شب ششم پس از هر ماه نو پایان مییافت؛ در مجموع صد و بیست شب. مبتکر این طرح، فردی به نام ادوارد همینگ، اهل لندن، بود. پروژه او در ابتدا مورد تمسخر و مخالفت «افراد کوتهبین و منفعتطلب» قرار گرفت که بدون شک فرزندان تاریکی و مرتکبان اعمال شیطانی بودند.
اما سرانجام با خوشحالی مورد تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنقبال همه مردان صادق قرار گرفت، که یکی از آنها، با تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنعداد تخیل قابل توجهی، اعلام کرد که این چراغهای نفتی بیچاره «به نظر میرسیدند فقط یک نور خورشیدی بزرگ هستند که سایههای شبانه را به ظهر تبدیل میکنند.» در این دوره، شهر به طور کلی به سمت شرق از تمپل بار محدود میشد؛ در غرب، کاخهای سامرست هاوس و وایتهال، پارکهای باشکوه و خانههای بزرگ اشراف که توسط باغهای وسیع و زمینهای جنگلی احاطه شده بودند، قرار داشتند.
از سال ۱۵۵۶، در زمان سلطنت ملکه مری، «افراد تنومند با قدرت بدنی مناسب» برای قدم زدن در خیابانها و مراقبت از شهر در شب منصوب شده بودند؛ برای محافظت از افراد در معرض خطر، دستگیری افراد مظنون، هشدار دادن به خانهداران از خطر با آتش و شمع، کمک به فقرا، دعا برای مردگان و حفظ صلح. این افراد تنومند به عنوان نگهبان یا ناقوسبان شناخته میشدند؛ برای هر بخش، یکی از آنها منصوب میشد که وظیفهاش عبور از منطقهای بود که او از آن محافظت میکرد و ناقوس خود را به صدا در میآورد.
تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنو میگوید: «و هنگامی که این کار متوقف میشد، او با اشعار خود، متناسب با فصول و اعیاد سال، به اربابان چسبان و معشوقههای خود سلام میکرد و از آنها میخوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن که به چراغهای خود نگاه کنند.» در سومین سال سلطنت شاه چارلز دوم، در حالی که سر جان رابینسون شهردار شهر لندن بود، او و شورای عمومیاش دستورات مختلفی برای خدمات بهتر این نگهبانان صادر کردند. اصلیترین این دستورات این بود که هر نگهبان باید با یک پاسبان و یک مأمور که از ساکنان بخشهای مربوطه انتخاب شدهاند، همراه باشد که به نوبه خود موظفند از ساعت نه شب تا هفت صبح، از جشن میکائیل تا اول آوریل و از آن تاریخ تا ۳۱ مارس، از ساعت ده شب تا پنج صبح، داوطلبانه در نگهبانی از شهر خدمت کنند.
با این حال، این قوانین با جدیت اجرا نمیشد؛ داوطلبان اغلب تمایلی به انجام وظیفه نداشتند، یا وقتی از ترس جریمه به خارج از کشور میرفتند، معمولاً وقت خود را صرف مشروبخوری در میخانهها میکردند، به طوری که، همانطور که دلان میگوید، «همانطور که تجربیات روزانه و غمانگیز نشان میدهد، بسیاری از افراد شرور که قادر به انجام پلیدترین شرارتها هستند، در آنجا میخزند.» نه کن تنها کسانی که با شمشیرهای کشیده، از ایوان عمیق یا پشتبامهای پناهگاه به امید ثروتمند شدن به قیمت همسایه خود، بیرون میپریدند، باید از آنها وحشت داشت. در آن زمان رسم بود که دستههای بزرگی از جنتلمنهای جوان بعد از رفتن به خیابان یا شام، به صورت دستهجمعی پرسه بزنند.
آنها که از شراب لذت میبردند و مشتاق ماجراجویی بودند، آنقدر شجاع بودند که در کمین شهروند صادق مینشستند و همسرش را میربودند، نگهبانی را میزدند و فانوسش را میشکستند، تابلوهای راهنما و آچار را رنگ میزدند، صندلی راحتی را واژگون میکردند و باربرها را از پا در میآوردند، زیر پنجرههای افراد خوابآلود آهنگهای شاد میخواندند و شوخیهای عجیبی میکردند که با شور و نشاط و روحیه بالا انجام میدادند. از جمله کسانی که در چنین ورزشهای نامقدسی چهرههای برجستهای شدند، پسر ارشد پادشاه، لرد دوک مونموث، بود. او و نجیبزاده جوانش از آلبمارل – پسر آن سرباز شجاع که اکنون درگذشته بود و در بازگرداندن اعلیحضرت او نقش مهمی داشت – به همراه حدود هفت یا هشت مرد جوان، در یک صبح یکشنبه در حین گشتزنی خود با یک سرباز مواجه شدند که چهره عجیب و غریب و سنگینش برای ذهنهای شادشان به عنوان یک وسیله مناسب برای سرگرمی به جای چیزی بهتر، مناسب بود.
بر این اساس، آنها با کلمات خشن و تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنفاده بیتشریفات به او حمله کردند، که او از آن بیزار بود، و به تهدیدهای خشن و ضربات زیادی رسید، که تنها زمانی پایان یافت که آن مرد بیچاره با دست و پاهای کشیده و کاملاً مرده روی پیادهرو افتاد. سر چارلز سدلی و لرد بروکهرست نیز به دلیل شرکت در بخش دیگری از آنچه “لذت و عیاشی” نامیده میشود، قابل توجه بودند، زمانی که “آنها تمام شب تقریباً برهنه در خیابانها بالا و پایین میدویدند، در نهایت دعوا میکردند و توسط نگهبانان کتک میخوردند و تمام شب دست میزدند.” تنها در سالهای پایانی سلطنت شادمانه پادشاه بود که «اختراعی مبتکرانه و مفید برای خیر این شهر بزرگ، که برای تأمین امنیت اموال، املاک و جان افراد طراحی شده بود.
برای جلوگیری از آتشسوزی، سرقت و سرقت از خانهها، و چندین تصادف و تلفات ناشی از سقوط که انسان به دلیل راه رفتن در تاریکی در معرض آن قرار میگیرد» معرفی شد. این طرحی برای روشن کردن خیابانها بود، با قرار دادن یک چراغ نفتی در مقابل هر دهمین خانه در هر طرف مسیر، از جشن میکائیل تا لیدی دی، هر شب از ساعت شش تا دوازده، که از شب سوم پس از هر ماه کامل شروع میشد و در شب ششم پس از هر ماه نو پایان مییافت؛ در مجموع صد و بیست شب. مبتکر این طرح، فردی به نام ادوارد همینگ، اهل لندن، بود. پروژه او در ابتدا مورد تمسخر و مخالفت «افراد کوتهبین و منفعتطلب» قرار گرفت که بدون شک فرزندان تاریکی و مرتکبان اعمال شیطانی بودند.
اما سرانجام با خوشحالی مورد تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنقبال همه مردان صادق قرار گرفت، که یکی از آنها، با تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنعداد تخیل قابل توجهی، اعلام کرد که این چراغهای نفتی بیچاره «به نظر میرسیدند فقط یک نور خورشیدی بزرگ هستند که سایههای شبانه را به ظهر تبدیل میکنند.» در این دوره، شهر به طور کلی به سمت شرق از تمپل بار محدود میشد؛ در غرب، کاخهای سامرست هاوس و وایتهال، پارکهای باشکوه و خانههای بزرگ اشراف که توسط باغهای وسیع و زمینهای جنگلی احاطه شده بودند، قرار داشتند.